دلم میخواهد آخر آسفالت سردی که پا برهنه روی آن میدوم، دشتی مملؤ از گل های زرد و قرمز باشد. رنگ سقف دلم گره بخورد به آسمان آبیِ آبی اش و قاصدک ها، پرسه زنان اکسیر زندگی را بر سر و رویم بپاشند. سبزه های بازیگوش انگشتان پاهایم را قلقلک بدهند و موهایم فارغ از هیوها، همآواز شوند با رقص نسیم و نیکو نگاهی از شبدرها بربایند. بوی داوودی به رگ هایم بدود و دیدن تبسم خورشیدی که عاشقانه برکرانهی آسمان بوسه زده، چالِ محوی روی گونه ام نقاشی کند. دختری در من زمزمه میکند که :
"وقتی قدم هایت وجب به وجب این جاده را فرش کنند، احساس تو درست به اندازه همین خیال زیبا خواهد بود"
+ من و بغل دستیم توی دبیرستانِ دوره اول، بعضی وقتا سر زنگای تفریح مدرسه تمرین نوشتن با دست چپ انجام میدادیم برای همین شاید یه کوچولو با دست چپ هم بتونم خوب بنویسم؛ البته فقط یه کوچولو نه بیشتر :)
+ ممنونم از دعوت جناب مدرسه سوکورو